نویسه جدید وبلاگ
من نسکافه نمی خورم!
نسکافه داغ است
داغ تر از آن تکه سربی که نشست توی سینه محمد وقتی نشسته بود در آغوش پدرش...
من نسکافه نمی خورم!
نسکافه تلخ است
تلخ تر از آن روزی که پدر زینب را گرفتند و کشان کشان انداختند توی آن ماشین آهنی که حتی پنجره هم نداشت
من نسکافه نمی خورم!
نسکافه سیاه است
سیاه تر از آن شبی که هانیه و مادر بزرگش را از خانه بیرون انداختند و یک غول آهنی روی سقف خانه شان راه رفت
من نسکافه نمی خورم!
من نسکافه نمی خرم!
من حتی یک ریال هم نمی دهم که بشود آن تکه سرب که بشود یک قطره بنزین برای آن ماشین آهنی که بشود بند پوتین آن سرباز اسرائیلی